افسانهٔ ترجمهپذیری بیآسیبThe Myth of Benign Translatability
- shakiba sharifpour
- Sep 12, 2023
- 6 min read
واقعیت این است که ما گویی به وهم واقعیت دچاریم. نثر مایا اُدِهامیک چاکابی در مقالهٔ «دو-زبانهٔ لَنگ و افسانهٔ ترجمهپذیری بیآسیب» چنان تکاندهنده است که روزها مرا در اندوه مواجههام با وهمم از واقعیت معلق نگاه داشته بود. او از پژوهشگران و کنشگران منحصربهفرد بومی کانادایی است که هرچه بیشتر تلاش کردم او را برایتان توصیف کنم، بیشتر در ناتوانی زبانیام و نقص جهانبینیام فرو رفتم. شاید وقتی دیگر تلاش کنم دربارهٔ او برایتان بنویسم. فعلاً به این خلاصه از این مقالهٔ او رضایت دهید، تا آینده چه پیش آید.
مایا معتقد است در بستری که بومیان در آن استعمار شدهاند، اگرچه فردِ «دوزبانهٔ لَنگ» معلول عوامل ناتوانساز ستم استعماری است، با او چنان رفتار میشود که گویی معضلی فردی دارد که قرار است مدیریت یا درمان شود، نه بهدست پزشکان، بلکه بهواسطهٔ مهار در ساختارهای آموزشی استعماری. از نگاه او این درمان در سه مرحلهٔ فروکاستن و بازویراستن و فروشکستن اتفاق میافتد، آن هم از طریق وهم ترجمهپذیری بیآسیب و بیگزند.
در مرحلهٔ فروکاستن، با اشاره به واژهنامههایی که با رویکرد اروپامحوری از زبانشان ساخته شده است و کلاسهای آموزش زبانشان به زبانآموزان، خارج از بستر فرهنگی اصیل آنها، به این نکته اشاره میکند که آنها به آن «دیگری» فهمشده در زبان و دستهبندیهای اروپامحور فروکاسته میشوند.
در مرحلهٔ بازویراستن، او به فرایندی اشاره میکند که در آن رنجِ رنجکشیده، دارایی کسی میشود که آن رنج را نمیکشد. بدینترتیب است که او که رنجی نمیکشد، بهسبب اختیار و اقتداری که دارد، به درمان رنجِ رنجکشیده دست میزند. در این مرحله است که استعمارگر انگلیسیزبان وقتی با این ایده مواجه میشود که بومیان برای بهبود جای زخمشان به زبان خودشان نیازمندند، از اختیارش استفاده میکند و به آموزش زبان بومیان در چارچوبهای اروپامحور اقدام میکند، اقداماتی که قرابتی با جهانبینی بومیان ندارد و به زبانکشی منجر میشود.
در مرحلهٔ فروشکستن، او به فرایندی اشاره میکند که شیوهٔ فهم بومیان از جهان از لنز اروپامحوری رد و فیلتر میشود. بدینترتیب است که شیوههای دانستنشان از دانش آنها مجزا میشود؛ چه آن دانش دربارهٔ فضا و زمان در شناخت بومیان از جهان باشد و چه دربارهٔ ساختار زبان. در همین فرایند است که گویشهای مختلف زبان هم از هم جدا میافتند و تا آنجا پیش میرود که حتی خود بومیانی که گویندگان اصلی زباناند، مشروعیتشان را در فرایندهای ترجمه از دست میدهند و فراموش میشوند.
(هر یک واژهای که اینجا در خلاصهٔ این مقاله مینویسم، قدر بریدن صد واژه که نمیتوانم بنویسم، در تنم رنج میکشم.)
اما او راه احیای زبان گرفتار آن وهم ترجمهپذیری بیگزند و بیآسیب را هم به تصویر میکشد. او میگوید باید از پذیرفتن اینکه قربانی محتاج به درمانیم سر باز بزنیم و به دستهبندیهای تشخیصی استعمارگر و تعریف او از «نرمال» تن ندهیم. (این سطور را مینویسم و درمییابم که چقدر از ترجمهٔ مایا برای شما ناتوانام و چقدر او ترجمهناپذیر است.) او از کیم اندرسون وامی میگیرد و مینویسد که برای تنندادن باید دست به مقاومت، بازپسگیری، بازسازی و کنشگری بزنیم. او مینویسد: «در برابر ترجمههای اروپامحور مقاومت کنید؛ آنها افسانههایی هستند که به ما یاد میدهند ما درهمشکستهایم و فقط از طریق اندیشههای استعمارگر درست میشویم. در برابر نقشمندی دستوری برای توانبخشی به زبانمان مقاومت کنید (دروغی بیش نیست). سوءترجمه کنید. در برابر واگذاری خودمان به محدودیتهای تحمیلی ناشی از ترجمه مقاومت کنید. بروید و کنار بزرگترهایی که جایشان خالی مانده بنشینید و سوءترجمهشان کنید تا تمام لطیفهها و قصههایشان را به عرصه بیاورید. حقایقی را به عرصه بیاورید که ناشایستهتر از آناند که شایسته باشند؛ همانها هستند که بهواقع مهماند (و اغلب خندهدارند). با بازترجمهٔ خلاقانه از نو بسازید. این بازسازی، این سوءترجمه، به کنشی خاص منجر میشود: اشتیاقی آگاهانه به دستکشیدن از زبان ناتوانکنندهٔ استعمارگر» (۹). او این امید را به همزبانانش میدهد که با مقاومت و بازپسگیریهای خلاقانه میتوانند معنا و کنشی را بازسازی کنند که شیوهٔ منحصربهفردِ بودنشان را به رسمیت بشناسد، شیوهٔ آنیشنابهای بودن را.
این سطور درواقع سوءترجمهای است از آنچه مایا چاکابی نوشته است. شاید در آینده به این سطور بازگردم و جور دیگری برایتان بازترجمهاش کنم. شاید خودتان بیابید و بخوانیدش و کمک کنید با هم بیشتر و بهتر بفهمیمش. شاید هم بخوانید و تصمیم دیگری بگیرید. همزمان که به جهان او میاندیشم، به قصههایی فکر میکنم که در فرایندهای زبانکُشی از بین رفتهاند، در فرایندهای شناختکُشی (بنت ۱۵۴). به آسمان پرستارهٔ پس از بارش برف در کوهستانهای کردستان فکر میکنم و زبانی که این تصویر بیبدیل را در واژهای خلاصه میکند، چیکسای. به این فکر میکنم که من مترجم برای آن زبان و شناخت یگانهای که با خود به جهان ما میآورد چه میتوانم بکنم. به این فکر میکنم که مایا از من مترجم چه میتوانست بخواهد، اگر که این سطور را میخواند.




Comments